من کشته شدم، در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۱. فقط ۱۷ سالم بود، متولد ۱ مرداد ۱۳۸۴. اهل و ساکن ایذه، فرزند آقاسی و هنگامه بودم و دو خواهر و برادر کوچکتر از خودم داشتم. من از بچگی عاشق ماشین و تعمیرش بودم و دلم میخواست تعمیر ماشینای خارجی رو یاد بگیرم. از ۱۴ سالگی در کنار درسم کارگر مکانیکی هم بودم و در تعمیرگاه عموم کار میکردم.
چهارشنبه ۲۵ آبان، همزمان با سومین سالگرد آبان خونین ۹۸ و به دلیل کشته شدن مهسا امینی، ایذه هم مثل شهرهای دیگه ایران شاهد اعتراضات و اعتصابات گسترده ای بود. اون شب قرار نبود من به خیابون برم و بدون اطلاع خانوادم رفتم. یکی از فامیلامونو تو خیابون دیدم و ازم خواست نزدیکش بمونم ولی زمانی که اعتراضات اوج گرفت و همه جا شلوغ شد گمش کردم…
من توی خیابون حافظ جنوبی بودم،
اون خیابون در مرکز شهر ایذه قرار داشت و بازار ایذه هم در نزدیکیش بود، ناگهان هدف شلیک سه گلوله دو راکب موتور سوار در سر و سینه قرار گرفتم، یه گلوله به سرم و دوتا به قفسه سینه ام و در جا چشم از دنیا فرو بستم…
کمی بعد یکی از دوستام خبر داد که من تیر خوردم و به اورژانس منتقل شدم.
وقتی مادرم با عجله زنگ زد حالمو بپرسه گوشیمو جواب دادن و گفتن بیاین بیمارستان آرتین تموم کرده ....
مادرم وقتی فهمید من کشته شدم اومد اورژانس که در انتهای همون خیابون حافظ جنوبی بود، اون دید چند تا جنازه اونجاست که یکی از اونا جنازه من بود….
تو پزشکی قانونی بغل سرمو پاره کرده بودن که جای گلوله مشخص نباشه ولی در سینه ام جاش مشخص بود.
اون شب، کیان پیر فلک ۹ ساله و سپهر مقصودی ۱۴ ساله هم اونجا کشته شدن.
مقامای ج ا تلاش کردن که حمله به بازار ایذه را یه حمله تروریستی توسط داعش جلوه بدن ولی بعداً مشخص شد که بیانیه قبول مسئولیت داعش مربوط به قبل بوده و ربطی به ایذه نداره با این وجود حکومت همچنان سعی میکرد این حمله رو تروریستی اعلام کنه.
پیکر منو به اهواز منتقل کردن و از خانوادم خواستن یه بار دیگه برای شناسنایی به اهواز مراجعه کنن، و این بار پدرم پنج شنبه ۲۶ آبان به اهواز رفت، و نیروهای امنیتی با بی احترامی باهاش رفتار کردن.
مأمورا به خانوادم فشار آوردن که پیکر منو به عنوان شهید حکومتی در «تپه شهدای» ایذه به خاک بسپارن ولی اونا قبول نکردن. روز جمعه ۲۷ آبان حکومت با برنامه ای از پیش تعیین شده مراسم تشییع جنازه کشته شده های ایذه را برگزار کرد و محسن رضایی، معاون اقتصادی رئیس جمهوری توی این مراسم شرکت کرد و با تکرار تروریستی خوندن حمله به بازار ایذه سعی کردن کشته شدن معترضا رو به عوامل خارجی نسبت بدن. جنازه ها رو به تپه شهدا بردن و برای صدا و سیما کلیپ پر کردن و وقتی کارشون تمام شد جنازه ها رو تحویل دادن. هرچند بازم سعی داشتن منو به زور در قطعه شهدای ایذه به خاک بسپارن ولی خانوادم اجازه ندادن، اونا گفتن آرتین به دست خود شما کشته شده... به همین دلیل تهدید کردن که جنازه رو تحویل نمیدن ولی در نهایت روز جمعه ۲۷ آبان در آرامگاه «روستای پیان» در ۱۸ کیلومتری ایذه با حضور گسترده مردم خاکسپاری انجام شد،. مأمورا روی جنازه من پرچم ج ا کشیده بودن اما مردم همون اول پاره اش کردن. از خانوادم تعهد گرفتن که مراسم باید بی سروصدا و در سکوت برگزار بشه ولی اونا اجازه حضور نیروهای امنیتی در مراسمو ندادن و حتی اجازه ندادن که مامورا بیان و نماز میت بخونن و پیکر من بدون رعایت آیین اسلامی و طبق مراسم بختیاریها به خاک سپرده شد….
طبق مراسم ما وقتی جوونی پیش از ازدواج از دنیا بره، ساز و دهل بر گورش میارن و میرقصن جای جشن عروسی نگرفته اش... خانواده اش آن قدر رقص میکنن و خودشونو میزنن تا از هوش میرن. ما به این ساز و دهل زدن میگیم «تشمال چپی» زدن یعنی برای مرگ نواختن...بختیاریها و لرها و کردها وقتی جوان از دست میدن چنین میکنن…
مادرم چند روز بعد از کشته شدنم در دفترچه یادداشتای روزانه ام خوند که نوشته بودم: «شرمنده ام مادر، میخوام در راهی قدم بذارم که شاید جوانی ام رو نبینی»
قبل از مرگم در یکی از آخرین استوریام در اینستاگرام نوشتم: «حالمون خوب میشه یه روز، ولی شاید اون روز من نباشم اگه تو بودی جای من بلند بخند از ته دل...»
من دو ساعت قبل از اینکه کشته بشم یه استوری دیگه گذاشتم و نوشتم: «این سرزمین برام هیچ سودی نداشت ولی میذارم سر، زمین براش!».
هموطن من برای رسیدن به آزادی بهای جان دادم فراموشم نکن و راهمو ادامه بده تا پیروزی….💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی