top of page
Writer's pictureLoabat

من احمد نجاتی کارگر⁩ هستم

احمد نجاتی کارگر

من کشته شدم. ۲۲ سالم بود متولد ۳۱ شهریور ۱۳۶۶. روز ۲۴ خرداد ۱۳۸۸ یعنی دو روز بعد از رأی گیری در جریان اعتراضات مردمی در خیابون دستگیر شدم. منو به جایی بردن که اول نمیدونستم کجاست، ولی اونجا جهنمی بود به نام کهریزک. خانوادم یه هفته هیچ خبری از من نداشتن تا اینکه دو تا مأمور ریخته بودن تو خونمون و تمام زندگیمونو گشته بودن و چیزی پیدا نکرده بودن و به پدر و مادرم گفته بودن که من هفته قبل حوالی تهران نو بازداشت شدم. بعد از اون پدرم مرتب بین دادگاه انقلاب و اوین رفت و آمد داشت تا اینکه بالاخره اعلام کردن که با گذاشتن وثیقه میتونن منو آزاد کنن. من دو روز آخر به اوین منتقل شده بودم. چیزی که درکهریزک بمن گذشت بود باعث میشد تو خونه کمتر حرف بزنم، خواهرام دورم حلقه میزدن و سعی میکردن با شوخی و خنده منو از سکوت و انزوا بیرون بکشن. و من به اونا لبخند میزدم و میگفتم چیزی نیست نگران نباشین. مادرم اما دلش طاقت نمیاورد و صورت کبود منو با نگرانی میبوسید، وقتی چشماش به کبودی های روی پهلوها و کمرم افتاد بیتاب شد گریه میکرد و مدام میپرسید کجا بردنت؟ با تو چه کردن؟ به مادرم گفتم جایی که بودم تمام روز ما رو کتک میزدن و بعد یه تکه سیب زمینی پخته و تکه نون رو به طرفمون پرت میکردن روی زمین پر از خون بازداشتگاه.

‏وقتی آزاد شدم از درد کلیه و پهلو خیلی رنج میبردم.

‏ده روز بعد دوباره بازداشت شدم. در تاریخ ۲۲ تیر ماه شب منو در حالی که بیهوش بودم به بیمارستان بردن، کلیه هام تقریبا از کار افتاده بود، ریه هام عفونت و خونریزی داشت. ده روز توی کما بودم و وقتی به هوش اومدم از پرسنل بیمارستان خواستم به خانوادم که ازم بیخبر بودن اطلاع بدن، اونا اومدن بیمارستان ولی پرسنل هیچ اطلاعی از اینکه جراحت من چی بوده به اونا ندادن، ولی خودم بهشون گفتم که در زمان بازداشت چشمامو بسته بودن و با باتوم توی سرم میزدن. منو آنقدر زده بودن که کلیه هام از کار افتاده بود و کمرم کبود شده بود. البته من حرف زیاد نمیتوانستم‌ بزنم چون دستگاههای زیادی توی دهنم بود و با ایما و اشاره حرف میزدم. من چند روز بعد در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۸۸ از دنیا رفتم. جسد من برای کالبد شکافی به پزشک قانونی برده شد، در برگه بیمارستان قید شد علت فوت نامعلوم!!! در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۸۸ جسدم رو از بیمارستان تحویل گرفتن و در آرامگاه دو طبقه ای که

‏طبقه اول اون متعلق به مهدی برادر بزرگ‌ترم بود به خاک سپرده شدم.

‏قضیه به همین جا ختم نشد. آگهی فوت من درسایت نوروز منتشر شد که توی اون تاریخ و محل برگزاری مراسم ختم و مراسم شب هفت هم اعلام شده بود. در تاریخ ۱۹ شهریور تلویزیون دولتی در برنامه ۸:۳۰ با سناریو پردازی و برای زیر سئوال بردن لیست منتشر شده از شهدا، همصدا با روزنامه کیهان، خبر کشته شدن منو غیر واقعی اعلام کرد و گفت من زنده هستم!!!

‏وقتی میخواستن منو در طبقه دوم قبر برادرم مهدی که در سال ۱۳۸۱ فوت شده بود بذارن سنگ قدیمی شکست و مامورای امنیتی اومدن از همین فیلم گرفتن و اعلام کردن این خانواده شیاد و دروغگو هستن این قبر قدیمیه و احمد نمرده!!! پدرم تا اینو شنید خیلی ناراحت شد به مادرم گفت که باید برم کنار احمد باشم. او سه شبانه روز در بهشت زهرا کنار قبر من بود که این لعنتیها نیان جنازه منو بدزدن. منو کشتن و بعد از مرگم هم دست بردار نبودن.

‏شکایت خانوادم از عوامل شکنجه و قتل رو مختومه اعلام کردن اما اونا همچنان دادخواهن.

‏من با تمام دردها و آرزوهام در تاریخ ۱۷ شهریور در قطعه ۲۱۳ ردیف ۱۵ شماره ۳۵ بهشت زهرا به ابدیت پیوستم💔

bottom of page