top of page

من رامین پوراندرجانی⁩ هستم



من کشته شدم، در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۸۸. بیست و شش سالم بود، متولد ۱۹ خرداد ۱۳۶۲. من یه پزشک بودم، اهل تبریز و ساکن تهران.

‏در سال ۱۳۷۳ در سازمان ملی استعدادهای درخشان پذیرفته شدم و در دبیرستان شهید مدنی از زیر مجموعه های اون سازمان تحصیل کردم. در سال ۱۳۸۰ با رتبه ۱۰۶۹ کشوری در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی اردبیل پذیرفته شدم و پس از انتقال به دانشگاه علوم پزشکی تبریز در سال ۱۳۸۷ از این دانشگاه فارغ التحصیل شدم. به زبان انگلیسی و فرانسوی مسلط بودم.

‏در سال ۱۳۸۷ به عنوان پزشک وظیفه نیروی انتظامی مشغول به خدمت سربازی شدم. از اردیبهشت سال ۱۳۸۸ مأموریت داشتم تا به طور هفتگی به بازداشتگاه کهریزک برم و زندانیای بیمار رو معاینه و معالجه کنم. من در جریان وقایع بعد از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸، جمعاً چهار بار به سوله کهریزک اعزام شدم. در اون زندان اتفاقاتی افتاد که پیامدهای بزرگی در آینده برام داشت….

‏امیر جوادیفر و محسن روح الامینی دو زندانی سیاسی بودن که به شدت شکنجه شده بودن و من قرار بود معاینشون کنم. محسن رو با وضعیت خیلی بدی بعد از شکنجه های جسمی شدید دو روز قبل از کشته شدنش آوردن پیش من. حال جسمی اون خیلی بد بود و امکانات پزشکی منم محدود، ولی کاری که در توانم بود رو انجام دادم.

‏زندانیا همه زخماشون عفونت کرده بود، همینطور چشماشون به خاطر دود گازوئیل. امیر جوادی فر رو هم معاینه کردم، اون بر اثر شکنجه چشمش کور شده بود، من فقط بهش دلداری دادم چون کاری از دستم برنمیومد، میدونستم وضعیت امیر خیلی بد بود و برای همین اونو به بیمارستان اعزام کرده بودم.

‏ همون موقع بود که از طرف مسئولای کهریزک تهدید شدم که در صورت توضيح علت جراحات وارده روی مجروحان کهریزک از ادامه زندگی باز خواهم موند!!

‏شرایط کهریزک برام خیلی دردناک بود و عذاب میکشیدم. موقعی که «رادان» با تیمش میومد اونجا حتی نمیذاشت من نبض این بچه ها رو بگیرم. اونجا احساس امنیت نمیکردم چون «کمیجانی» رییس وقت بازداشتگاه کهریزک و «نظام دوست» دفتر دار سرتیپ «رجب زاده» فرماندار نیروی انتظامی بارها منو تهدید کردن که اگه اسم مقاماتی که به کهریزک میومدن و شکنجه میکردن رو بگم با من برخورد میشه.

‏بعدش امیر و محسن بخاطر شکنجه های زیاد در کهریزک فوت شدن….و به دنبال اون بازداشتگاه کهریزک تعطیل شد. قرار بود به اتهامات متهمان در دادگاهی علنی رسیدگی بشه. منم از طرف مقامات متهم شده بودم که تو امور پزشکی قصور کردم!! در صورتیکه من نسخه هایی توی کهریزک داشتم که نشون میداد مریضا رو به بیمارستان اعزام کرده بودم و حتی داروهای بیشتری براشون نوشته بودم چون کهریزک جایی بود که از نظر دارویی طول میکشید تا بتونن از فرماندهی نیروی انتظامی به بازداشتیا برسن. به من اجازه نمیدادن برم به کهریزک و اون مدارک رو بیارم و از خودم دفاع کنم.

‏ یه گزارش رسمی تهیه و ارائه داده بودم به دادگاه در رابطه با نحوهٔ درگذشت محسن، که اون بر اثر استرسهای فیزیکی، آسیبها و جراحتهای بدنی، ضربات متعدد به ناحیه سر، نگهداری در شرایط بد و عدم رسیدگی کشته شده. من بعد از تأیید این موارد و ادای شهادت در این رابطه توسط نیروی انتظامی بازداشت شدم تا اعلام کنم که محسن به علت ابتلا به مننژیت فوت کرده و نه ضربه به سر و بر اثر شکنجه.

‏ «سعید مرتضوی» دادستان وقت تهران اولین کسی بود که برگه های امضا شده چند بیمارستان رو با خودش به دادسرای نظامی برد تا ثابت کنه که محسن، امیر و محمد سه جوون جان باخته تو کهریزک در اثر بیماری مننژیت از بین رفتن. مرتضوی برخورد خیلی تندی باهام داشت چون من به دفترش رفته بودم ولی برگه مربوط به اینکه بازداشت شده های کهریزک مننژیت داشتن رو امضا نکرده بودم. همه این حرفها در دادگاه زده شد. من شاهد این بودم که افرادی میومدن تو کهریزک شکنجه میکردن. اگه میرفتم تو مجلس، این صحبتها رو پیش «دهقان» میگفتم که نماینده مجلس بود و اون زمان مسئولیت کمیته پیگیری حوادث بعد از انتخابات رو عهده دار بود. قرار بود من با این کمیته دیدار کنم که توی اون جلسه پای «رادان» و چند نفر دیگه از نمایندگان مجلس میومد وسط، همینطور کسایی که تو کهریزک شکنجه میکردن. من شاهد بودم که وقتی تیم «رادان» به کهریزک میومد‌ همه رو حتی «کمیجانی» رو از زندان بیرون میکردن. مدارک زیادی در مورد کهریزک و حتی نقش فرماندهان ناجا داشتم که برای نیروی انتظامی خیلی سنگین بود. از وقتی کهریزک تعطیل شد من بارها توسط بازرسی کل ناجا، دادسرای نظامی و شورای انتظامی پزشکی قانونی کشور مورد بازجویی قرار گرفتم. با قرار وثیقه آزاد شدم ولی بهم هشدار دادن که در رابطه با مشاهداتم در کهریزک با کسی صحبت نکنم. در مدت آزادی چندین بار از طرف افراد ناشناس تهدید ‏شدم، من اتفاقات کهریزک رو برای عده معدودی از دوستام تعریف کردم وگفتم که در مورد امنیت جانی خودم نگرانم.


‏شبها در اتاق روانشناسی ساختمان بهداری نیروی انتظامی استراحت میکردم. در ۱۹ آبان ۱۳۸۸، توی همون اتاق اون شب منو کشتن….

‏جنازه من در طبقه دوم بهداری فاتب واقع در خیابون منیری جاوید پیدا شد... و این در حالی بود که روی تخت به حالت درازکش بودم و از دهنم استفراغ خارج شده بود و به حالت طاقباز بودم و پای راستم جمع شده بود. آثار کبودی و خون مردگی در اطراف گردنم دیده میشد ولی هیچ آثار تخریب و به هم خوردگی در اتاق نبود. روی میز ناهارخوری اضافه غذایی که نصف اون خورده شده بود و یک عدد سالاد و نوشابه و فاکتور غذا از رستوران جوجه طلایی و فشارسنج و دستکش بود.

‏مقامای مسئول از تهران به پدرم در تبریز تلفن زدن و گفتن من تصادف کردم و پام شکسته و بیهوشم. وقتی پدرم اومد تهران اونو به سردخونه بردن و گفتن که من در اثر سکته قلبی از بین رفتم. در رابطه با نحوهٔ مرگ من ادعاهای متناقضی عنوان شد، سکته قلبی هنگام خواب، تصادف رانندگی، خودکشی و در نهایت مسمومیت دارویی با قرص پروپرانولول!! البته گفتن وصیت نامه ای هم در کنار من پیدا شده!!!

‏من شب قبل از مرگم با پدر و مادرم تماس گرفته بودم، بهشون گفتم که میخوام برای دیدن خانواده به تبریز برم. بعد از ظهر همون روز هم با دوستام از طریق ایمیل گفت وگو کرده بودم.


‏پیکرمن ۲۶ آبان ۱۳۸۸ در زادگاهم تبریز با حضور نیروهای امنیتی بدون معطلی در حالی دفن شد که خانوادم بدون حضور دوستام و فامیلام حتی اجازه كالبدشکافی و حق دونستن علت مرگ من و دیدن جسد رو نداشتن…

‏بعد از اون خانوادم به صورت رسمی به دستگاه قضایی شکایت کردن و گفتن که من به قتل رسیدم اما قوه قضاییه در پیگیری این موضوع بی تفاوت و بی میل بود.

‏پدرم نتونست پرونده قتل منو به سرانجام برسونه و مجبور شد ادامه نده، کسی رو پیدا نکرد که دردشو بگه و اون پیگیری کنه….


‏مرگ من نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی. مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و امنیتی منو کشتن تا جنایتهاشون در کهریزک از زبان من که شاهد اون بودم برملا نشه. من که به اجبار در کهریزک کار میکردم، صدامو بریدن تا در مورد نبض گرفتن مامورا با پوتین به کسی حرفی نزنم، از گونیهای سفید حرفی نزنم….

‏هموطن من جلوی ظلم ایستادم و جان دادم، منو به خاطر بسپار و راهمو ادامه بده….💔

Commenti


bottom of page