من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۸۹. پنجاه و هفت ساله بودم، متولد ۲۶ دی ۱۳۲۸ و اهل بندر انزلی و ساکن تهران. من دوران کودکی و مدرسه رو در بندر انزلی گذرونده بودم، در سال ۱۳۴۶ دیپلم گرفتم و همون سال در دانشگاه فردوسی مشهد در رشته پزشکی پذیرفته شدم. برای گذروندن طرح به کرمانشاه رفتم و همونجا ازدواج کردم و ساکن شدم. حاصل این ازدواج سه پسر و یه دختر بود. من دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، رئیس بخش عفونی و پزشک متخصص بیماریهای عفونی در بیمارستان خمینی تهران و کارشناس دادگاههای پزشکی قانونی و کارشناس نظام پزشکی کشور بودم، اینا فقط تعدادی از سمتهای من در دوره خدمتم بود. من عاشق شغلم بودم و از هفت صبح تا یازده شب کار میکردم و تا جایی که میتونستم به مردم کمک میکردم. در حوادث تیرماه ۱۳۸۸ بعضی از معترضا به بازداشتگاه کهریزک منتقل شدن و تعدادیشون زیر شکنجه های شدید کشته شدن. من به عنوان پزشک متخصص بیماریهای عفونی اونا رو معاینه کرده بودم. از جنایاتی که به چشم دیده بودم مدام نگران و آشفته بودم، نیروهای امنیتی تحت نظر سعید مرتضوی از من خواستن در گزارشی که از وضعیت زندانیای سیاسی که اونجا کشته شدن مینویسم باید بگم که اونا از بیماری مننژیت مردن در حالی که من اعلام کردم اونا زیر شکنجه از بین رفته بودن، البته من دومین پزشکی بودم که پام به پرونده کهریزک باز شده بود، قبلا این جریان برای دکتر #رامین_پوراندرجانی به عنوان پزشک وظیفه کهریزک عینا اتفاق افتاده بود و سعید مرتضوی دادستان تهران اونو تحت فشار قرار داده بود تا علت کشته شدن تعدادی از بازداشت شده ها رو به جای شرایط کشنده ای از جمله مکان نامناسب، ضعف امور بهداشتی تغذیه غیر مناسب گرما و فقدان کولر و در نتیجه ضرب و شتم و بی توجهی مأمورا به وضعیت زندانیا و شکنجه های وحشتناک، به عنوان مرگ در اثر مننژیت عنوان کنه و رامین که مدارک زیادی از جنایات کهریزک داشت وقتی زیر بار نرفت در محل کارش کشتنش. من تحت فشار امنیتی زیادی بودم و در این باره با پسر بزرگم بهرنگ و پسر کوچکم دامون که در آمریکا زندگی میکرد صحبت میکردم و از آزار جنسی و شکنجه های کهریزک بهشون میگفتم حتی از فرط ناراحتی به اونا گفتم که چقدر اینا نامردن که به یه بچه ۱۸ ساله آنقدر تجاوز کرده بودن که مرده بود. تصمیم گرفتم برای مدتی از اون فضا دور بشم و برای دیدن دامون به آمریکا سفر کنم. دامون از من خواست بیشتر از یکماه پیشش بمونم ولی به اون گفتم نه الان وضعیت طوریه که دنبال بهانه هستن و من یه روز هم نمیتونم بیشتر بمونم ، حدس میزدم تلفنم کنترل باشه. دامون گفت وضعیت رو دنبال میکنم و میدونم گفتم «نه! نمیدونی!» و چند بار این جمله را تکرار کردم چون یه چیزایی میدونستم، دامون گفت باشه وقتی اومدی بیشتر صحبت میکنیم. برای چهارشنبه ۳۱ شهریور ساعت پنج صبح بلیط خریدم و دامون در واشنگتن چشم انتظارم بود که دیداری تازه کنیم.
سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۹بود ، حدود ساعت ۹ شب، از مطبم در بلوار کشاورز روبه روی بیمارستان لاله خارج و میخواستم سوار ماشینم بشم، ۲ موتورسوار و یه تاکسی که اونجا کشیک میدادن راه رو بر من بستن و وقتی در حال سوار شدن به ماشینم بودم قبل از باز کردن در یه تاکسی در فاصله ای بسیار کم در موازات ماشینم قرار گرفت، طوری که راه فرار رو بر من بست، همون موقع دو موتور با چهار سرنشین دو نفر در جلو و دو نفر در عقب به من شلیک کردن، شلیک موتور جلویی به در ماشینم برخورد کرد، اما شلیک موتور عقبی به پهلوی من اصابت کرد و کشته شدم. اسلحه اونا صدا خفه کن داشت. کمتر از ۱۰ دقیقه بعد از شلیک به من تعداد زیادی از مأمورا در محل حادثه حاضر شدن و از تمام صحنه ها فیلمبرداری کردن ولی بعدا هیچوقت اطلاعی در مورد فیلما به خانوادم ندادن و حتی اجازه دسترسی به مدارک و وسایلم رو هم به اونا ندادن حتی حلقه ازدواجم، مطبم پلمپ شد. بعد از پیگیریها و شکایتهای متعدد خانوادم هیچ سرنخی از این پرونده به دست نیومد تمام شواهدی که وجود داشت نشون میداد که این ترور با برنامه بوده و افرادی بودن که میتونستن با خیال راحت بدون ماسک حوالی مطبم منتظر باشن و اونا حتی میدونستن که من فرداش عازم آمریکا بودم. اونا نگران بودن که ممکنه من اطلاعات مربوط به کهریزک رو با خودم به خارج از کشور ببرم و قتل با هدف در واقع برای جلوگیری از این بود که خارج از ایران مصاحبه ای با کسی انجام ندم. از همون اول سعی در توجیه قتل داشتن و میگفتن قتل با انگیزه شخصی اتفاق افتاده ولی موضوع توسط پزشکای بیمارستان و استادای دانشگاه تکذیب شد و هیچ مدرکی مبنی بر اینکه من با کسی مشکلی داشتم که منجر به قتل با انگیزه شخصی باشه وجود نداشت. هیچوقت دوربینهاچک نشد و گفتن برق قطع بوده!دوربینهای داروخانه نزدیک مطبم توسط نیروهای امنیتی ضبط شد و در مورد محتوای اون هیچوقت توضیحی داده نشد.
حتی شاهدای عینی از ضاربا چهره نگاری انجام دادن که وزارت اطلاعات هیچ توجهی به اونا نکرد. آخرین خبر در مورد «ترور» من این بود که پرونده مختومه اعلام شد!! هر کسی که از راههای مختلف سعی کرده بود کاری بکنه در مورد پرونده قتل من براش مشکلی پیش اومده بود مثلا کسی که گفته بود ضاربا رو دیده دیگه معلوم نشد که براش چه اتفاقی افتاد.
پیکر منو سوم مهر ماه ۸۹ به خانوادم تحویل دادن و در میان تدابیر امنیتی و با حضور خانوادم به خاک سپرده شدم.
از همون روز تا امروز ناقوس مرگ فقط یه آواز می خونه "ترور “ اونم در کشور مادری .... در وطن…. به دست هموطن اما به کدامین گناه؟؟؟؟ 💔
#مهسا_امينی