top of page
Writer's pictureLoabat

من مجتبی قناعتی خلاری هستم

من کشته شدم، در تاریخ ۱۶ دیماه ۱۴۰۱. دو ماه دیگه سی ساله میشدم، متولد ۸ اسفندماه ۱۳۷۱، فرزند سوجر و هما و اهل و ساکن شیراز بودم. در رشته شیمی تحصیل میکردم و در رشته کامپیوتر هم مهارت داشتم. پدر و مادرمو وقتی فقط شش سالم بود در یه حادثه تصادف از دست دادم و در کنار خواهرم مریم که فقط هشت سالش بود و برادر کوچکترم محمد بزرگ شدم. مریم که ازدواج کرد صاحب دختری شد به نام آرتمیس که من عاشقانه دوستش داشتم و با هم رابطه دایی و خواهر زاده ای قشنگی داشتیم. بین فامیل و آشناها معروف بودم به خنده رویی و مهربونی. عاشق فوتبال بودم خصوصا تیم رئال مادرید. من توی یه شرکت مشغول به کار بودم و بعد از تلاش زیاد بالاخره تونستم یه خونه بگیرم. کلی ذوق و شوق داشتم برای خرید وسایل خونه و دکوراسیون. همه وسایل خونه رو دونه به دونه باوسواس خریدم و چیدم. برای خرید همه چی بامریم خواهرم، ساعتها وقت میذاشتیم، دلم میخواست همه چیزام شیک باشه آخه من بدون پشتوانه مالی با هزاران حسرت و کار کردن شبانه روزی سه شیفت تونسته بودم وسایل رو بخرم. کارم هم درست شده بود توی یه شرکت خوب.

‏راستی من عاشق شده بودم ولی نمیدونستم چطوری به مریم بگم، خجالت میکشیدم، بلاخره یه روز مریم خودش حرفش رو پیش کشید و گفت: مجتبی دیگه وقتشه منو به آرزوم برسونی دامادیتو ببینم دارم پیرمیشما!

‏منم از عشق زندگیم گفتم و قرار گذاشتیم بریم خواستگاری ولی

‏اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شده بود و در این بین اوضاع مملکت بهم ریخته بود. من نتونستم بی تفاوت بگذرم، میخواستم سهمی داشته باشم و شروع کردم به دیوار نویسی.

‏در تاریخ ۹ دیماه ۱۴۰۱ حین دیوار نویسی توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدم. پنج روز تحت شکنجه های شدید قرار گرفتم ولی تاب نیاوردم و زیر شکنجه جان دادم…

‏پیکر بیجون من با صورت و دهن خونی در بیابون میانرود بیرون از شیراز پیدا شد و به پزشک قانونی انتقال پیدا کرد.

‏از اطلاعات بعد از پنج روز در تاریخ ۱۴ دیماه با خواهر و برادرم تماس گرفتن و اطلاع دادن که برای تشخیص هویت برن، این درحالی بود که من کارت بانکیم در زمان دستگیری همراهم بود و راحت میتونستن شناسایی کنن، ولی اونا خانوادمو خواستن که تهدیدشون کنن که باید قتل منو سکته قلبی اعلام کنن.

‏خانوادم زیر بار این خواسته نرفتن و پزشکی قانونی هم اونو رد کرد و علت فوت رو خودکشی به دلیل مسمومیت اعلام‌کرد!

‏مزدورا از خانوادم خواستن که پیکر منو به «خرامه» ببرن و اونجا دفن کنن ولی با اصرار خواهر و برادرم قبول کردن که منو در دارالرحمه شيراز بخاک بسپارن اما تهدید کردن که در مراسم حق شعار دادن ندارن. نیروهای امنیتی توی مراسم دایم در حال فیلمبرداری از حضار بودن.

‏مراسم خاکسپاری در تاریخ ۱۶ دیماه در دارالرحمه شیراز برگزار شد و پیکر بیجون من در زادگاهم با حضور سنگین نیروهای امنیتی به خاک سپرده شد….

‏مراسم چهلم هم در تاریخ ۲۷ بهمن ماه ۱۴۰۱ برگزار شد.


‏اگه خواستین به دیدن من بیاین آدرسم : درب ورودی اول دارالرحمه روبروی غسالخانه جنب کلانتری وآبخوری پنجاه متربه طرف داخل کنار درختهای نخل هست.


‏من بر دیوارهای شهر «آزادی» مینوشتم:

‏آزاده نزادیم که آزاد بمیریم

‏با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم

‏با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم

‏تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم


‏من که یتیمی رو چشیده بودم در حالیکه کلی امید و آرزو داشتم با تصور عشقم توی لباس و تور عروسی… و آرزوی مریم که انتظار دامادیمو میکشید….از خونه بیرون رفتم و دیگه برنگشتم ،برای عدالت جنگیدم. آرزوهام، جوانیم همه و همه رو زیر خروارها خاک دفن کردن…

‏هموطن در فردای آزادی به یادم باش و فراموشم نکن….💔

‏#مهسا_امینی

‏#علیه_فراموشی

bottom of page