من کشته شدم، در تاریخ ۱۰ آذرماه ۱۴۰۱. یکماه دیگه بیست و دو ساله میشدم، متولد ۱۸ دی ماه ۱۳۷۹ و فرزند فؤاد. اهل و ساکن تهران، من عاشق حیوونا بودم و یه گربه و یه سگ داشتم. دلم میخواست تو دانشگاه دامپزشکی بخونم. دیپلمم رو تو رشته گردشگری گرفته بودم.
پدرم بارها ازم خواست برم کانادا ولی من قبول نکردم چون عاشق ایران و مردمش بودم. دلم میخواست بمونم و برای کشورم کاری بکنم.
با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، من و دوستام هم توی چیتگر و اکباتان به هموطنامون توی تظاهرات و تجمعات میپیوستیم. روز ۱۰ آذر ماه بود، اون روز با یکی از دوستام با ماشین خودم به تجمع چیتگر رفته بودم. مامورا منو شناسایی کردن و از روی پلاک ماشینم دستگیرم کردن و با گلوله های ساچمه ای به سرم شلیک کردن، چند ساعت تحت شکنجه و ضرب و شتم شدید قرار گرفتم، من از دنیا رفتم….
جنایتکارای حکومتی همون شب پیکر خونین منو بردن اطراف تهران با صحنه سازی تصادف از سایت پاراگلایدر به پایین دره پرت کردن. فردای اون روز به خانوادم اطلاع دادن که من بر اثر تصادف از بین رفتم. وقتی خانوادم برای تعیین هویت رفتن چهره من در اثر ضرب و شتم قابل شناسایی نبود و اونا از روی لباسم و موهام منو شناختن.
پزشک قانونی علت مرگ رو بر اثر برخورد جسم پرشتاب به سر و بدنم اعلام کرد.
مامورای امنیتی با فشار زیاد بر خانوادم، اجازه ندادن منو در تهران خاک کنن و گفتن باید تو روستاهای اطراف دفن بشم.
پیکر بیجون من در آرامستان وادی رودسر به خاک سپرده شد، روی مزارم نوشتن به نام خدای رنگین کمان….
قبل از مرگم در اینستاگرامم نوشته بودم: «روزی که تغییر کردم روزی بود که از تلاش برای تطبیق خودم با دنیایی که برای من واقعا مناسب نبود دست کشیدم».
هموطن من برای رسیدن به آزادی بهای سنگینی پرداخت کردم، معتقد بودم
«بعضی وقتها باید از ترست بگذری تا
تا زیبایی اون سمت ترس رو ببینی»، راهمو ادامه بده و روز آزادی به یادم باش…💔