من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۱. بیست و نه سالم بود، متولد ۳۰ مهر ۱۳۷۲. اهل و ساکن بهارستان تهران بودم و در محله گلستان زندگی میکردم. بین دوستام به بامعرفتی مشهور بودم، خیلی اهل کار بودم، از همون دوران بچگی.
با شروع اعتراضات بعد از کشته شدن مهسا امینی منم به هموطنام در تظاهرات پیوستم.
روز ۳۰ شهریور که در اعتراضات شرکت کردم با یه جوون دیگه بودم که با مامورا درگیر شدیم، همدیگه رو نمیشناختیم ولی در کنار هم برای آزادی میجنگیدیم، وقتی تیراندازی شد ما فرار کردیم ولی من با گلوله شکاری مامورای سرکوبگر زخمی شدم، همون موقع سعی کردم با خانوادم تماس بگیرم که بگم نیاز به کمک دارم، خواهرم بهم گفت تو رو خدا جون آبجی زود بیا خونه ولی دیگه نتونستم حرفمو باهاش ادامه بدم چون یه تک تیرانداز به سرم شلیک کرد و من چشم از دنیا بستم…
اون شب نیروهای سرکوبگر تو جاده ساوه گلستان ۱۱ نفر رو با گلوله جنگی کشتن منم یکی از اونا بودم، توی هر خیابون یه جنازه افتاده بود. بعدش نیروهای امنیتی جنازمو دزدیدن بردن سردخونه کهریزک، سه روز بعد از خانوادم پول تیر گرفتن و پیکر منو تحویل دادن، و اونا موقع خاکسپاری سرمو دیدن که گلوله بهش شلیک شده….
من در شرایط امنیتی در آرامستان امام زاده باقر بهارستان از توابع اسلامشهر به خاک سپرده شدم ….
مامورای امنیتی به خانوادم گفتن که اعلام کنن من بسیجی بودم تا بهشون دیه بدن ولی اونا قبول نکردن.
اسمم امید بود ولی من میدونستم که امید رو نمیشه به خاک سپرد، امید رو فقط میشه به قلبی سپرد که در کمین آفتاب آزادی نشسته، ادامه راه من باش و در روز آزادی یادم کن…💔