من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ خرداد ماه ۱۳۸۸. فقط ۱۹ سالم بود، متولد ۹ آذر ماه ۱۳۶۸. فرزند حبیب اله، اهل و ساکن تهران بودم و سه برادر داشتم. هومن برادر بزرگترم سرباز بود و دو برادر کوچکتر از خودم داشتم. در واقع من تکیه گاه خانوادم بودم، پدرم کارمند بازنشسته بانک ملی بود و مغازه ای تو خیابون خوش و نزدیک تقاطع هاشمی در تهران داشت و منم اونجا به تعمیر وسایل کولر و نصب آبگرمکن و تأسیسات منزل مشغول بکار بودم. شاگرد ممتازی بودم که تازه دیپلمم رو تو رشته برق صنعتی گرفته بودم و از آموزشگاه هم مدرک پی ام سی داشتم و قرار بود چند ماه بعد عازم خدمت سربازی بشم.
اعتراضات سراسری به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ۲۵ خرداد ۸۸ شروع شده بود و تهران صحنه قیام مردمی بود. من نسبت به اخباری که میشنیدم کنجکاو شده بودم و دلم پیش هموطنام بود. روز ۳۰ خرداد بود، مادرم که از کنجکاوی من نگران شده بود به پدرم گفت صبح به همراه من سر کار بره و مراقبم باشه. اونروز قرار بود برای کارای تأسیسات و قولی که به مشتریا داده بودم راهی مغازه بشم. وقتی سخت مشغول کار شدم پدرم خیالش راحت شد و راهی خونه شد. جمعیت تو خیابون اصلی هی داشت بیشتر میشد، حدود ساعت شش به پدرم تلفن زدم و اون گفت صبر کن تا خیابونا خلوتتر بشه بعد بیا خونه، ولی من دل توی دلم نبود و طاقت نیاوردم، مغازه رو بستم و موتورمو روشن کردم و رفتم که تو شلوغی راهی برای بیرون رفتن پیدا کنم. ساعت ۸ بود فقط یه چهار راه بالاتر از مغازه پدرم حول و حوش خیابون بوستان ناگهان مزدورای سرکوبگر گلوله ای به سمتم شلیک کردن که بر قلبم نشست، غرق در خون افتادم زمین….
مزدورا جسم بیجون منو همراه موتورم دزدیدن! کاسبای محل به خانوادم اطلاع دادن که من تیر خوردم. اونا خودشونو سریع رسوندن و کوچه های اطراف رو گشتن ولی اثری از من نبود.. سه روز از کشته شدنم میگذشت و خانوادم تمام کلانتریا و بیمارستانا و زندانا رو برای پیدا کردن من زیر پا گذاشتن ولی هیچی پیدا نکردن. وقتی هومن از جریان مطلع شد از طریق سرهنگهای سپاه به دنبال خبری از من بود. عاقبت بعد از سه روز یه نفر تلفن زد خونمون و گفت از بیمارستان لولاگر تماس میگیره و شماره خونه رو از طریق موبایل من پیدا کرده، اون گفت که من توی بیمارستان تمام کردم… وقتی خانوادم به بیمارستان رفتن پرستارا مدارک منو بهشون دادن ولی گفتن جنازه من اونجا نیست و شاید پزشکی قانونی کهریزک باشه!! وقتی به اونجا رفتن جسم بیجون منو پیدا کردن.
پزشکی قانونی علت فوت منو اصابت گلوله به قلبم اعلام کرد.
پیکر بیجون من مظلومانه در بهشت زهرا قطعه ۲۵۶ ردیف ۱۳۷ شماره ۲۸ به خاک سپرده شد.
بعد از کشته شدن من پدر و مادرم وضعیت روحی خیلی بدی داشتن، پدرم با هیچکی حرف نمیزد و زندگی براش به آخر خط رسیده بود و دیگه سکوت اختیار کرد….مادرم هم که هنوز خیلی جوون بود تو سن ۳۷ سالگی افسردگی گرفت و اصرار داشت بالای قبر من برای خودش قبر بخره، پدر و مادرم مرده های متحرکی شدن که زندگی براشون بی معنا شده بود.
اونا اولین کاری که کردن شکایت بود، پرونده ای توی دادسرای جنائی تهران تشکیل دادن. البته بعد از دفن من به مدت دو سال سکوت کردن و امید داشتن تا قاتل من شناسایی بشه چون توی اون مدت چند تا از مسئولین به دیدنشون رفته بودن و قول داده بودن برای پیدا کردن قاتل من همکاری کنن ولی بعد از دوسال «صادق لاریجانی» رئیس قوه قضاییه اعلام کرد که بجز یه نفر هیچ کشته ای در اعتراضات نداشتیم!! حتی به خانوادم گفتن شما قاتل رو معرفی کنین!!! و خانوادم در جوابشون گفتن اگه میدونستیم پیش شما نمیومدیم!! تنها چیزی که بعد از دوسال عاید خانوادم شد این بود که من با یه کالیبر گلوله ۸ میلیمتری کشته شدم! این مسئله باعث خشم خانوادم شد و هومن شروع کرد به مصاحبه با رسانه ها و اطلاع رسانی در مورد قتل من.
هموطن من مظلومانه و بیگناه در اوج جوانی خاک سرد رو در آغوش کشیدم و با آرزوهام دفن شدم. چراغ آینده من خاموش شد و جاودانه شدم. تو هنوز هستی و فرصت داری آینده ات رو بسازی و ریشه ظلم رو قطع کنی، پیروزی از آن توست، روز آزادی وطن به یاد منم باش..
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی