من #علی_عباسی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۱. بیست و چهار سالم بود، متولد اول فروردین ۱۳۷۷، فرزند ولی اله و بهار و یه خواهر داشتم بنام فاطمه. اهل و ساکن سمیرم در استان اصفهان و ورزشکار و والیبالیست بودم. دوران سربازی رو دوهفته پیش از کشته شدنم تموم کرده بودم و فارغ التحصیل دانشگاه در رشته مهندسی پزشکی بودم. دوستام و فامیلام همه میگفتن باغیرت و بامرامم، شوخ طبع و سرزنده بودم و قرار بود یه هفته دیگه زندگی جدیدمو شروع کنم.
وقتی اعتراضات سراسری با کشته شدن مهسا امینی شروع شد، مردم سمیرم هم به خیابونا رفتن تا حق خودشونو فریاد بزنن. روز ۲۵ آبان بود، اونروز من از سرکار برگشتم و به مادرم گفتم میخوام تو شهر یه دور بزنم و بعد از اینکه ماشینمو تعمیر کنم برگردم خونه. رفتم بیرون و تو خیابون به هموطنام توی تظاهرات پیوستم. مامورای سرکوبگر وحشیانه مردمو به رگبار بستن. من تو گوشه ای پناه گرفتم تا از شلیکها در امان بمونم. ولی تو یه لحظه که سرمو بالا بردم که ببینیم اونا رفتن یا نه منو زیر رگبار گرفتن و به گردنم شلیک کردن و من از دنیا رفتم…
بعد از کشته شدنم مامورای امنیتی دو روز پیکر بیجون منو نگه داشتن و به خانوادم تحویل ندادن. روز ۲۷ آبان ماه پیکر خونین من در میان برف و سرما با حضور گسترده هموطنام در آرامگاه سمیرم به خاک سپرده شد….
بعد از مرگم مادرم برام نوشت: «آرام جانم جشنهای عروسی بر پاست و من که شنیدم صدای ساز دامادیت، ولی نه عروسی دیدم ونه دامادی، آری دیدم داماد سفید پوش، داماد کفن پوش، من حجله دامادیت را دیدم ولی خاک سرد و تاریک، من اذین کردم دامادم را ولی تابوت….
کارت پایان خدمت سربازیم ۳۸ روز بعد از کشته شدنم به دست مادرم رسید. اون تصویر کارتمو منتشر کرد و نوشت: «عزیزم، مادر، پاشو ببین چی اومده برات..» آخه مادرم قرار بود شب یلدا برام جشن پایان خدمت سربازی بگیره که حکومت ضحاک نذاشت…
مراسم چهلم در تاریخ ۸ دیماه ۱۴۰۱ برگزار شد، توی اون مراسم هموطنام حضور گسترده ای داشتن و نیروهای امنیتی و یگان ویژه به سمیرم اعزام شده بودن. خواهرم برای مردم سخنرانی کرد و گفت: شیپور جنگ نواخته شده، دیگه مرد از نامرد تشخیص داده شده…
وقتی مهسا امینی کشته شد من هنوز سرباز بودم و به مافوقم گفتم هرگز به هموطنام شلیک نخواهم کرد و از رفتن به یگان سرباز زدم ولی خودم با شلیک سرکوبگرا کشته شدم…روی سنگ قبرم نوشتن به نام آزادی، علی عباسی، شهید راه وطن. ولی مامورای حكومتی بعد از مراسم چهلم نوشته های روی سنگ قبرمو پاک کردن. سه روز بعدش در تاریخ ۱۱ دیماه پنج صبح بود که نیروهای امنیتی به خونمون یورش بردن و فاطمه رو هم دستگیر کردن.
وقتی مادرم برای نوروز ۱۴۰۲ در اطراف مزارم گلکاری کرد برام نوشت:
خونه جدیدتو گلکاری کردم، نمیدونی هر گلی رو که میکاشتم چطور قلبم همراه گلها درون خاک میرفت وحسرت میخوردم به حال گلها که شبانه روز با تو هستن ومن باید تو رو ترک کنم، آه مادر کاش بودی…. روز سوم فروردین هم خانوادم و دوستام با دو روز تاخیر و دور از چشم مامورا تولدمو جشن گرفتن.
من یه هفته قبل از کشته شدنم بر سر مزار مادر بزرگم رفته بودم ولی حالا خودم با همه آروزهام در کنار مادر بزرگم زیر خروارها خاک سرد آرمیدم.
هموطن رسیدن به آزادی بها داره و من این بها رو با تقدیم جانم پرداختم، نذار خونم پایمال بشه، راهمو ادامه بده و اسممو به خاطر بسپار تا روز آزادی…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی